Ahmadinejad is not Iran's President - احمدی نژاد رئیس جمهور ایران نیست - Ahmadinejad n'est pas le Président de l'Iran - Ahmadinejad is niet de president van Iran - Ahmadinedschad ist nicht der iranische Präsident - Ahmadinejad non è il Presidente dell'Iran - Ахмадинежад не президент Ирана - وأحمدي نجاد ليس الرئيس الايراني - 内贾德不是伊朗总统 - अहमदीनेजाद ने ईरान के राष्ट्रपति नहीं है - אחמדינג 'אד הוא לא נשיא איראן - Ahmadinejad bukan Presiden Iran - アハマディネジャドイラン大統領されていません - Ahmadinejad ไม่อิหร่านของประธานาธิบดี - Ахмадінежад не президент Ірану - 아마 디 네 자드이란 대통령이되지 않습니다 - Ahmedinejad İran Cumhurbaşkanı değildir - Ahmadinejad is nie Iran se president - Ахмадинеджад не е Иранският президент - Ahmadinejad ay hindi Iran's Pangulo - Ahmedinedžad nije Iran's President - Ahmadinejad ei ole Iranin presidentin - Ahmadineyad non é o presidente do Irán
۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

با خبرنگاری که کفش به بوش پرتاب کرد همزاد پنداری می کنم


مسیح علی نژاد

نامه همسر مصطفی تاجزاده  را در وصف دو ساعت ملاقاتی الطافی حضرات به این زندانی سیاسی خواندم و بر عکس دل آرام فخرالسادات  که فخر زنان مقاوم ایران  است، از درون به خود لرزیدم.

چشم های من و نسل من شده است درست عین یک گهواره که مدام نی نی بی قراری را در خود تاب می دهد این روزها. به خودم و نسل خودم می بالیدم و به کرات نوشته ام  از کینه بری ام اما این روزها بریده ام از بی سبب بخشیدن ها. در حالی که حجاریان وقتی از زندان آزاد شده مدام به همه لبخند می زند، موسوی در راهپیمایی روز قدس به کسی که مشت به رویش می کشد مهربانانه نگاه می کند و مصطفی تاجزاده برای همسرش از صبوری کردن با بازجویان معذور می گوید و بهزاد نبوی روی تخت بیمارستان به همه لبخند می زند. محسن صفایی فراهانی را همیشه پدر صدا می کردم و محسن امین زاده را برادر و حالا مانده ام که آیا این دو محسن هم کماکان با حسن نیت به بازجویاشان لبخند می زنند و می بخشند و هیچ کینه ای به دل نمی گیرند از کسانی که فراتر از قانون و بلندتر از سقف وقاحت قانون شکنان، بیش از صد روز آنان را چون اسرای جنگی در حبس و سلول و بند انفرادی رصد می کنند؟

سقف بی قراری های نسل من این روزها برابری می کند با سقف بی رحمی های خیلی ها. تاجزاده و موسوی و خاتمی و نبوی و هر آنکه بخشیدن و مهر ورزیدن و اخلاق مدار بودن را به نسل من یاد داده و مدام ما را به قانون مداری توصیه کرده است، کلام اش عزیز و روی چشم ما جای دارد اما کدام قانون؟ این روزها همه نگران دانشگاه و سیزده آبان و مراسم های دیگری هستند که یک روز با افتخار به صفحات تقویم اضافه شده اند و حالا خود حاکمیت از این صفحات و مناسبات در تقویم پر رونق ایران به انزجار رسیده است و نمی داند با این همه فرصت های اعتراضی که به مردم سپرده می شود، چه کند. حالا اگر تاجزاده از طریق همسرش از قانون گریزی دانشجویان و فرجام کار نگران باشد و عبدلله مومنی را هم پای دوربین بنشانند و او هم پیغام به دانشجویان بدهد آیا  تب دانشگاه پایین خواهد آمد؟

شاید آن روز که روزنامه سلام موسوی خوینی ها را بستند و دانشگاه و کوی، حادثه ساز شد با امروز که روزنامه اعتماد ملی کروبی را بستند و خیابان ها شلوغ شد قابل مقایسه نباشد اما حتما آشکار بود تغییر فاحش رفتارهای حساب شده و زیرکانه معترضان که نشان می داد دانشجو یاد گرفته است هم ببخشد و هم به گاه گرفتن حق، بر آشوبد بی آنکه بهانه به دست چماق داران و باتوم به دستان دهد اگرچه این جماعت بی بهانه هم کتک می زنند و می کشند آنگا که دستور خشونت را کسانی از بالا صادر کنند.

 به هر تقدیر در پیام ها و بیانیه های دربندان و آزاد شدگان و رهبران سیاسی و در نگاه ها و رفتارها و کنش های بازجویان و مسولان نظامی، این روزها یک پیام آشکار وجود دارد. همه می خواهند به صلح لبخند بزنند. همه می خواهند آرامش را به کشور برگردانند. همه می خواهند معترضان را به بخشیدن و مهر ورزیدن مشوق باشند. و البته این مشی و منش خاتمی و باقی اصلاح گرایان بود که مدام به مخالف لبخند می زدند و حتی نامی که خاتمی بر اقلیت محافظه کار مجلس هفتم گذاشته بود نیز گواه این مدعا است. آنها به رهبیر حداد عادل رئیس فراکسون اقلیت مجلس هفتم متن نطق های پیش از دستور اصلاح طلبان را در مجلس پاره می کردند و تا صحبت و نقد دستگاههای تحت نظارت رهبری مطرح می شد، مشت در آسمان صحن مجلس بالا می بردند اما خاتمی نام همین اقلیت عجیب را گذاشته بود«اقلیت نجیب مجلس هفتم». بدین ترتیب نجابت هم واژه ای شد که  دست و دلبازانه و بی سبب به جمعی عطا شد و آن جمع را چنان بزرگ کرد که حداد به جای ریاست آن اقلیت تقلبی بزرگتر را صاحب شد و نشست روی کرسی ریاست مجلس تمام ملت ایران.

 این روزها که کهریزک چون یک لکه ناجور روی صورت مسولان درشت تر و درشت تر می شود، خیلی ها آستین بالا زده اند تا این تاول بزرگ و بدنما را بفشارند و خلاص شوند از زشتی این جوش چرکین جا مانده روی صورت اما در معادلات شان این را در نظر نگرفته اند که حتی ترکاندن این غده پر چرک هم جز شتک زدن لکه های آلوده آن بر صورت همه دست اندرکاران، حاصلی نخواهد داشت. گاهی برای بخشیده شدن، خیلی دیر می شود. حال اگر تمام دربندان هم آزاد شوند و ببخشند و به مجریان جرم  هم کمک کنند تا چهره حاکمیت از این تاول چرکین و بدظاهر برهد، باز هم درمان درد نخواهد بود که ما به واسطه همین خاصه خرجی ها و بخشیدن های بی سبب است که این روزها به بن بست رسده ایم و ساز حقارت های مان را زیر چکمه های حضرات کوک می کنیم. رقیب، سقف تحمل و اوج بخشندگی و بی کینه بودن های ما را کشف کرده است  و برای همین روی تن رنجور دانشگاه و زنان و نسل جوان ایران، ضرب گرفته است چون خوب می داند که اهل بریدن و برانداختن نبوده ایم. برای همین مدام انگ براندازی می زند تا جماعت معترض را عصبانی کند و ما هم مدام بگوییم که برانداز نیستیم و آنها هم مدام این اتهام را تکرار کنند و در تکرار این روند دل آزاد انرژی مان برای براندازی بنیان بی قانونی در ایران هدر رود. یعنی ما که همه توان مان را برای برانداختن بینان بی غیرتان شکنجه گر گذاشته بودیم و روزی در مجلس منتخب مان هربار بازداشتگاه های مخوف کشف می شد و در رسانه های مان مرگ های مشکوک را کنکاش می کردیم حالا کارمان به جایی رسیده است که به جای بازجویی کردن مجرمان، خودمان داریم بازجویی می شویم، خودمان داریم حساب پس می دهیم. این هاآیا نتیجه صبوری های بی حاصل و بخشیدن های بی سبب نیست؟ خشمگین شدن آیا گاهی به اندازه لبخند زدن و سوی دیگر صورت برای سیلی دوم  پیش کشیدن مقدس نیست؟ بی شک من این روزها نماینده نسل خشمگینی که شجاعانه ایستاده است و خیابان و فریاد برای خون خواهی یاران از دست رفته اش را ترک نمی کند نیستم اما یکی از آنها هستم که دیگر کمتر می بخشم. از همان نسلی هستم که به تبعیت از قانون و اخلاق، خبرنگار عراقی را نقد کردم و پرتاب کفش به صورت اش را مترادف با رسالت حرفه ای مان نمی دانستم اما این روزها با دیدن صورت کسی که خون ندا و سهراب و محسن را در مقابل خبرنگارهای خارجی صاحب می شود تا صورت ترس خورده خود، سرخ نگاه دارد، حالم دگرگون می شود و درست وقتی که به دوربین های دنیا می گوید  که کشته شدگان یک انتخابات خونین ، طرفداران دولت او بوده اند، درست همان لحظه که پا می گذارد روی جسد های بی جان ما تا قدش کمی بلندتر از سقف وقاحت اش شود، من بخشیدن و صبوری کردن یادم می رود. آرام آرام دارم کینه کسانی را به دل می گیرم و وقتی سقف دروغ ها، تخاف ها و تقلب های دولت بالاتر و بالاتر می رود و از سوی دیگر دانشجویان واقعی به بند و از تحصیل منع می شوند، با منتظر الزیدی خبرنگاری که کفش به صورت بوش پرتاب کرد هم همزاد پنداری می کنم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر

سایر اخبار را در اینجا بخوانید